loading...
بزرگترین مرجع دانلود | دانلودستان
• به سایت پی ام باز خوش آمدید •





خرید از فروشگاه اینترنتی پی ام باز ~> کلیک کنید.



مرورگر های پیشنهادی ما برای شما:


    


آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 157 سه شنبه 08 بهمن 1392 نظرات (0)

 

داستان فوق العاده زیبا

لطفا کمی از وقتتون بگذارید و این متن آموزنده رو بخونید
مطمین باشید ضرر نمیکنید

اتومبیل مردی که به تنهایی سفرمی کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : »ماشین من خراب شده. آیا می توانم
شب را اینجا بمانم؟ «

 

بقیه داستان در ادامه مطلب

Admin بازدید : 557 یکشنبه 06 بهمن 1392 نظرات (0)

 

حاج آقای شیطون

در گمرك بین المللی یك دختر خانم كه یك موصاف كن برقی نو از یك كشور دیگری خریده بوده ، از یك پدر روحانی می خواهد به او كمك كند تا این موصاف كن را در گمرگ زیر لباسش پنهان كند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد
پدر روحانی می گوید: باشد ، ولی به شرط این كه اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.

دختر كه چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.

در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری كه اظهار كنی؟

پدر روحانی می گوید : از سر تا كمرم چیزی ندارم!

مامور از این جواب عجیب شك می كند و می پرسد: از كمر تا زمین چطور؟

پدر روحانی می گوید : یك وسیله جذاب كوچك دارم كه زن ها دوست دارند از آن استفاده كنند ، ولی باید اقرار كنم كه تا حالا بی استفاده مانده است .

مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !

Admin بازدید : 147 دوشنبه 30 دی 1392 نظرات (0)

 

مردم سوئد

اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح مرا با ماشینش از هتل برمی داشت و به محل کار می برد. 

ماه سپتامبر بود و هوای سوئد در این ماه کمى سرد و گاهی هم برفى است. 
در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می آمدند. 
ما صبح ها زود به کارخانه می رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورترى نسبت به ورودى ساختمان پارک می کرد و ما کلی پیاده راه می پیمودیم تا وارد ساختمان محل کارمان شویم. 

روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. 
تا اینکه بالاخره روز چهارم به همکارم گفتم:"آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟

او در جواب گفت:چون ما زود می رسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم.
بعد ادامه داد: باید این جاهای نزدیک را براى کسانى خالی بگذاریم که دیرتر می رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند.

Admin بازدید : 301 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

 

استاد بی ادب

سر کلاس یکی از دانشجو ها تا استاد روشو میکرد اون ور ﺳﻮﺕ ﻣﯿﺰﺩ !

ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍشت ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ انجام ميداد ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻼﺱﻣﺨﺘﻠﻂ ! ﻓﮏ ﮐﻦ !!

ﯾﻬﻮ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ...

ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﻮﺩﻡ . . .

پیشنهاد میکنم عضو شید ببینید

ادامه مطلب اختصاصی برای اعضا

Admin بازدید : 172 دوشنبه 29 مهر 1392 نظرات (0)

 

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.

Admin بازدید : 255 سه شنبه 23 مهر 1392 نظرات (0)

 

روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود، قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.

زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم.

البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!

Admin بازدید : 237 یکشنبه 10 شهریور 1392 نظرات (0)

شهادت امام جعفر صادق(ع)را به عموم شیعیان جهان تسلیت عرض می نمایم. 

نام: جعفر (به معنى نهر جارى پرفایده)
كنیه: ابو عبداللّه لقب: صادق
پدر: حضرت محمد بن على (ع)
مادر: معروف به ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر

تاریخ ولادت: یكشنبه 17 ربیع الاول ، سال 83 هجرى

مكان ولادت: مدینه مدت عمر مبارک : 65 سال
علت شهادت: مسمومیت قاتل ملعون: منصور دوانیقى (خلیفه عباسى)

زمان شهادت: یكشنبه 25 شوال ، سال 148 هجرى

مدفن مطهر: قـبـر شریفش در قبرستان بقیع (واقع در مدینه منوره) در كنار قبر پدر و جدّ و عمویش امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى باشد.

 

بقیه در ادامه مطلب

 

Admin بازدید : 204 جمعه 01 شهریور 1392 نظرات (0)

در يک دزدی بانک در گانک ژو چين , دزد فرياد کشيد، همه شما در بانک، حرکت نکنيد. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد »

همه در بانک به آرامی روی زمين دراز کشيدند. اين «شيوه تغيير تفکر» نام دارد، تغيير شيوه معمولی فکر کردن.

هنگاميکه يک خانم بصورت تحريک آميزی روی ميز دراز کشيد، دزد فرياد کشيد: «خانم خواهش ميکنم متمدن باشيد! اين يک دزدی است نه تجاوز جنسی»

اين را می گويند؛ «کار کشته بودن» روی چيزی تمرکز داشته باشيد که برای آنکار آموزش ديده ايد.

هنگاميکه دزدان بانک به خانه رسيدند، جوانی که (مدرک ليسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پيرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت « برادر بزرگتر، بيا تا بشماريم چقدر بدست آورده ايم»

دزد پيرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اينهمه پول شمردن زمان بسيار زيادی خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزديده ايم»

اين را میگويند: «تجربه» اينروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشيده میشود.!

پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند،مدير بانک به رييس خودش گفت، فوری به پليس خبر بدهيد. اما رييس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خود ما ن هم 10 ميليون از بانک برای خودمان برداريم و به آن 70 ميليون ميليون که از بانک ناپديد کرده بوديم بيافزاييم»

اينرا میگويند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعيت غيرقابل باوری به نفع خودت.!

رييس کل می گويد: «بسيار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»

اينرا میگويند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظيفه مهمتر می شود.

روز بعد، تلويزيون اعلام ميکند 100 ميليون دلار از بانک دزديده شده است. دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 ميليون بيشتر بدست آورند. دزدان بسيار عصبانی و شاکی بودند: «ما زندگی و جان خودرا گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روسای بانک 80 ميليون را در يک بش کن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اينکه دزد بشود

اينرا میگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»

رييس بانک با خوشحالی میخنديد زيرا او ضرر خودش در سهام را در اين بانک دزدی پوشش داده بود.

اينرا میگويند؛ «موقعيت شناسی» جسارت را به خطر ترجيح دادن.

در اينجا کداميک دزد راستين هستند؟

Admin بازدید : 479 سه شنبه 08 مرداد 1392 نظرات (1)

 

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

 

بقیه در ادامه مطلب



Admin بازدید : 218 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

 


گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
 
دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست…

Admin بازدید : 237 پنجشنبه 03 مرداد 1392 نظرات (0)

 


دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد،

 زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فزیکی غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید

Admin بازدید : 237 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

 

 

[[[

باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد.از حسن امر، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشه به ناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه مجاور دوید و در  زد.

 

                           بقیه در ادامه مطلب

Admin بازدید : 234 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)
Admin بازدید : 213 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺮﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻦ، ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯽ!

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 625
  • کل نظرات : 131
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 818
  • آی پی امروز : 111
  • آی پی دیروز : 145
  • بازدید امروز : 481
  • باردید دیروز : 411
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,045
  • بازدید ماه : 10,172
  • بازدید سال : 70,119
  • بازدید کلی : 1,347,665